اللهم عجل لولیک الفرج

مشخصات بلاگ
اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام خدمت خوانندگان عزیز اگر امکان دارد بعد از خواندن هر مطلب حتما نظر بدید.کپی کردن مطالب به شرط یک صلوات.

۳ مطلب با موضوع «شاهرخ ضرغام» ثبت شده است



در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت باطنی متفاوت وجود داشت که او را از همردیفانش جدا می ساخت.

هیچگاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاستهای کاباره(مشروب فروشی)بزند.ماه رمضان را همیشه روزه می گرفت ونماز می خواند یکی از دوستانش می گفت:پدر و مادرش

بسیار انسان های با ایمانی هستند.پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد,مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود.اینها بی تاسیر در اخلاق شاهرخ نبود.

به سادات و روحانیون بسیار احترام می گذاشت,قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت و هرچه پول داشت خرج دیگران می کرد.هر جایی که می رفتیم هزینه ی همه را او می

پرداخت,هیچ فقیری را دست خالی رد نمی کرد,هیچ گاه سیگار نکشید.

فراموش نمی کنم یک بار زمستان بسیار سردی بود.با هم در حال بازگشت به خانه بودیم پیرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و از سرما می لرزید.شاهزخ کاپشن گران

قیمت خودش را در اورد و بهمرد فقیر داد,بعد هم دسته ای اسکناس از جیبش در اورد و به مرد فقیر داد و حرکت کرد.پیر مرد ککه از خوشحالی نمی دانست چه بگوید,مرتب می

گفت:جوون خدا اخرت به خیرت کنه!که عاقبت به خیر هم شد.

  • سید حمزه قاسمی

سال دوم دبیرستان بود.قد وهیکل شاهرخ از همه بچه ها درشت تر بود.خیلی ها در مدرسه از او حساب می بردند اما او کسی را اذیت نمی کرد.یک روز وارد خانه شدو بی قرار و
و بی مقدمه گفت:دیگه مدرسه نمیرم!
با تعجب پرسیدم:چرا؟
گفت:با اقا معلم دعوا کردم اونها هم من رو اخراج کردن.
کمی نگاهش کردم و گفتم:پسرم خوب چرا دعوا کردی؟!جواب درستی نداد.اما وقتی از دوستاش پرسیدم گفتند:
معلم ما از بچه ها امتحان سختی گرفت.همه کلاس تجدید شدند.اما فقط یه یکی از بچه ها که به اصطلاح اقازاده بود و پدرش ادم مهمی بود نمره قبولی داد.شاهرخ به این عمل معلم اعتراض کرد.
معلم هم جلوی همه زد تو گوش پسر شما
شاهرخ هم درسی به ان معلم داد که دیگه از کار ها نکنه!
شاهرخ بعد از ان مدتی سراغ کار رفت، بعد هم سراغ ورزش.اما زیاد اهل کار نبود.
پسر بسیار دلسوز و خوبی بود،اما همیشه به دنبال رفیق و رفیق بازی بود.توی محله خیلی ها از او حساب می بردند.

خانم مینا عبدالهی(مادر شهید)
  • سید حمزه قاسمی
گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد

هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند

بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند

میشد بادیگارد قماربازا...

بچه که بوده باباش می میره

خودش می مونه و مادرش

کاری از دست مادر هم بر نمی یومد

سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه

تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره

وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه

خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!!

مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت:

خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده

خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت

می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!!

اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند

... سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد

توبه کرد و شد عاشق امام خمینی

رفت جبهه و کاری کرد کارستون

عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید

صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود

تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد

پیکرشم برنگشت

انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه...


  • سید حمزه قاسمی