گفتم به یاد مادرم ای وای مـــــــادرم
درکوچه تا که ازسرم عمامه ام فتاد با دست بسته یاد بلایای حیــــــــدرم
سجاده ی نمـــاز من آن مونس غمم
آغشته شد به خون رخ پاک و نورم
وقتی که بی رکوع نهادم به سجده سر آمد به یادم علقـــــــــــــمه و آب آورم
باسینه ام شراره ی زهر جفا چه کرد
یاد از حسن کنید , ازاین قصه بگذرم