اللهم عجل لولیک الفرج

مشخصات بلاگ
اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام خدمت خوانندگان عزیز اگر امکان دارد بعد از خواندن هر مطلب حتما نظر بدید.کپی کردن مطالب به شرط یک صلوات.

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبهه» ثبت شده است

این عکس را گذاشتم تا شاید کمی از یادشان را در دلتان زنده کنم


به یادشان یک صلوات هدیه کنید


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  • سید حمزه قاسمی

  • سید حمزه قاسمی

رفت جبهه تو یکی از عملیات ها ترکش خورد به نخاعش!

حالا نزدیک به 27ساله که روی تخت به صورت خوابیده!

گاهی پهلو به پهلوش می کنند!جوان بود...19سالش بود!!!

جوانان امروزی چه جوابی دارن که بهش بگن؟؟؟

  • سید حمزه قاسمی


  • سید حمزه قاسمی

به گزارش گروه فرهنگی"ره به ری" : تنها آدرسی که از قهرمان سوسنگرد داشتیم این بود که او در موتورسازی واقع در میدان خراسان مشغول به کار است؛ البته دوستان وی گفته بودند که جلیل بر اثر شدت مجروحیت در ناحیه سر، قادر به تکلم نیست؛ اما برای دیدار با وی و تهیه گزارش به میدان خراسان می‌رویم؛ سراغ او را از مغازه‌داران دور و اطراف می‌گیریم، کسی او را نمی‌شناسد؛ به موتورسازی مراجعه می‌کنیم که کارگر آن جوان است؛ اسم «جلیل نقاد» را می‌آوریم، او هم نمی‌شناسد از پدرش هم می‌پرسد پدرش هم نمی‌‌شناسد؛ بعد می‌گوییم این موتورساز قدرت تکلم ندارد؛ موتور ساز جوان می‌گوید: «بله، موتورسازی است که نمی‌تواند صحبت کند، فکر می‌کنم در خیابان خراسان روبروی بوستان کوثر باشد».


  • سید حمزه قاسمی

  • سید حمزه قاسمی

تــــــــــــــازه مخــفـــفــت که بکنــــــــند

می شــــــوی مــــــــــاه


"میــــم الـــف ه"


محــــــــمد ابـــــــــراهیـــــم همـــــــت ....

  • سید حمزه قاسمی

و ناگهان خبری دردناک آوردند
ز رد پای تو یک مشت خاک آوردند

هنوز باورم این بود باز می‌گردی
برای باورم اما پلاک آوردند

تو زنده بودی و آن ها ز مردنت گفتند
پلاک یخ زده‌ای را ملاک آوردند

از آنچه آه! به جا بود استخوان هایت
برای سرمه‌ی چشمان تاک آوردند

به اشک و آه قسم، میهمان خورشیدی
که از تو خاطره‌ای تابناک آوردند

برای کوچه‌ی بی‌اسم و بی‌نشانی ما
به احترام تو یک اسم پاک آوردند

صدای زنگ درآمد دوباره می‌دانم
ز رد پای تو یک مشت خاک آوردند
  • سید حمزه قاسمی
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت
رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته
حسیـــن......حسیـــن....حســـین......
طوریکه انگشتش زخم شده !
ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟
گفت:
چون میسر نیست من را کام او ....... عشق بازی میکنم با نام او ......

(خاطره ای از شهید پازوکی)
  • سید حمزه قاسمی

میگویم : بـابـا جون چتـه ؟یه قلپ آب دادیم

زهر مار ندادیمـ کـه اینجوری شاکی شدی

نشسته یکـ گوشه و گریه مےکند ؛

میگوید با هق هق گریه

از رفیق هایش که از تشنـگـی شهید شدند

از این به بعد عهد کرده بود

تا آخر عمر "آبــــــــِ خنــــک" نخورد ...
  • سید حمزه قاسمی