اللهم عجل لولیک الفرج

مشخصات بلاگ
اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام خدمت خوانندگان عزیز اگر امکان دارد بعد از خواندن هر مطلب حتما نظر بدید.کپی کردن مطالب به شرط یک صلوات.

۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

  • سید حمزه قاسمی

خاطره ای کوتاه از سردار شهید مهدی زین الدین

 جاده‌های کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی می‌خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین را می‌گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی‌کردی. اما زین‌الدین که همراهت بود، موقع اذان، باید می‌ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت.

پس از شهادتش یکی از برادران در عالم رویا آقا مهدی رو در حال زیارت خانه خدا دید عده ای هم به دنبالش بودند.

پرسیده بود: اینجا چه می‌کنی؟ گفته بود: به خاطر نمازهای اول وقت که خواندم اینجا هم فرمانده هستم.

 

  • سید حمزه قاسمی
گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد

هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند

بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند

میشد بادیگارد قماربازا...

بچه که بوده باباش می میره

خودش می مونه و مادرش

کاری از دست مادر هم بر نمی یومد

سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه

تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره

وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه

خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!!

مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت:

خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده

خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت

می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!!

اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند

... سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد

توبه کرد و شد عاشق امام خمینی

رفت جبهه و کاری کرد کارستون

عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید

صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود

تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد

پیکرشم برنگشت

انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه...


  • سید حمزه قاسمی
در اردیبهشت ماه 1360 فرمانده گردان شد...

درحین عملیات، بیشتر رزمندگان مجروح یا شهید شدند و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده ماندند...

شگفت آنکه همین چند نفر، توانستند 350تن از کماندوهای دشمن را به اسارت بگیرند...

در حین تخلیه اسیران، یکی از افسران عراقی با اصرار خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی شد...

به علت مسائل امنیتی، رزمنده دیگری را به جای فرمانده معرفی کردند، ولی افسر بعثی ناباورانه گفت:

«نه! این نیست. او سوار بر اسبی سفید بود و ما هرچه به سویش تیراندازی کردیم، در او اثری نداشت. من می خواهم او را ببینم...»
  • سید حمزه قاسمی

عملیات طریق القدسحسابی مجروح شده بود.دسته جمعی رفتیم ملاقاتش.دستش شکسته بود.بدنش هم شده بود اش و لاش.با این حال انقدر قشنگ لبخند می زد که انگار نه انگار مجروح شده است.روی گچ دستش با خط زیبا نوشته بود:خمینی سلامت باشد.

شهید علیرضا عاصمی

  • سید حمزه قاسمی

اخر شب بود.نشسته بود لب حوض و داشت وضو می گرفت.مادر بهش گفت:پسرم تو که همیشه نمازت رو اول وقت می خوندی؛چی شده که...؟!البته ناراحت نباش حتما کار داشتی که نمازت تا الان عقب افتاده.محمد رضا لبخندی زد و بعد از اینکهمسح پاشو کشید گفت:الهی قربونت برم مادر!نمازم رو سر وقتدر مسجد خوندم.دارم تجدید وضو می کنم تا با وضو بخوابم؛شنیدم هر کس قبل از خواب وضو بگیره و با وضو بخوابهملائکه تا صبح برایش عبادت می نویسند.

نوجوان شهیدمحمد رضا میدان دار

  • سید حمزه قاسمی
  • سید حمزه قاسمی

شیفته امام بود  تکلیف کرده بود که صحبت های امام را برایش ضبط کنم و اگر نشد روزنامه اش را برایش بگیرم.انقدر برایش مهم بود که اگر این کار را می کردم از دستم ناراحت می شد.سخنان کوتاه امام را می نوشت؛میزد به دیوار اتاق.می گفت:سخنان امام الهام گرفته ار ایات الهیه بایدجلوی چشممون باشه تا همیشه اونها رو ببینیم و یادمون نره.

شهید مهدی باکری

  • سید حمزه قاسمی
خیلی از کار های خانه را که بلد بود خودش انجام می داد.وقتی هم مانع می شدیم می گفت:کجای اسلام امده که همه کار های منزل را باید مادر انجام دهد؟!.چند ماهی رفت کلاس خیاطی سریع یاد گرفت؛لباس های مردانه می دوخت.کم کم مشتری هم پیدا کرده بود. در امد هم داشت. پولش رو با مشورت و حساب شده خرج می کرد.
نوجوان شهید محمد معماریان
  • سید حمزه قاسمی

                                   پاهایتــــــ کو .. ؟؟! به پای کـــــــی جنگیدی ..؟؟!

 

دستانتـــــ کو ..؟؟! به جای کــــــی جنگیدی ..؟؟!

اینهــــــا که تو را نمی شناسند هنــــــــوز ..!!!

 

بابای گلــم ..!! برای کــــــــی جنگیدی .. ؟؟!

  • سید حمزه قاسمی