تو می توانی روسری نصفه نیمه ات را، هی برداری و دوباره بذاری
می توانی گاهی باد بزنش کنی
می توانی شلواری بپوشی که دمپایش تا صندلت 20 سانتیمتر فاصله داشته باشد
می توانی جوراب هم نپوشی
لاک هم لابد خنک کننده است
بستنی هم لیس بزن روی نیمکت پارک
بوی ادکلنت هم می تواند تا ده متر پشت سرت تعقیبت کند
فرض کن اینها بلد نیستند مثل تو باشند
فرض کن اینها عادت کرده اند به این پارچه ی سیاه در این گرما
فرض کن گرمشان نمی شود
فرض کن تو روشن فکری و اینها امل
آخر تو چه می دانی، چادر ترنم عطر یاس است در فضای غبار آلود دنیا؟!
آخر تو چه می دانی حجاب خنکا به وجود هر دختر می نشاند؟!
تو می توانی خوش باشی به عرق نکردن در دنیا
خنکای بهشت گوارایتان دختران چادری
امریکا با به خدمت گرفتن زنان در ارتش و فرستادن آنان به کشورهای اشغال شده
استکبار مانند عراق و افغانستان و ... اساسی ترین غریزه انسانی یک زن، یعنی
غریزه مادری را نادیده می گیرد.
امام علی(ع):
【 وَلاتُمَلِّکِ المَرأةَ أمرَها ما جاوَزَ نَفسَها فَإِنَّ المَرأةَ رَیحانَةٌ وَ لَیسَت بِقَهرَمانَةٍ…؛】
✔ کاری که در توان زن نیست به او مسپار، . . . زیرا او چون گُلی است (ظریف) نه پادو و کارگزار.
تازه دانشگاه قبول شده بود. با رتبه عالی. داشت می رفت تا کارهای ثبت نامش
رو انجام بده. توی راه چشمش افتاد به پسر و دختر کوچولوی همسایه که مشغول
بازی های کودکانه خودشون بودن.
یکدفعه صدای از بلند گو ها بلند شد : «توجه! توجه! علامتی که هماکنون
میشنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که حمله
هوایی دشمن نزدیک است. محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید.»
رگ غیرتش ورم کرد. با خودش گفت اگه امروز من برم دانشگاه، کی ازاین دوتا
بچه و بچه های آینده کشورم دفاع کنه؟ کی جلوی دشمن به ایسته تا چشم چپ به
ناموس و خاک وطن نداشته باشه؟
بیخیال دانشگاه علم شد و رفت و در دانشگاه عشق ثبت نام کرد و راهی رشته
شهادت شد. روز ها درس دلدادگی را می گذراند و شب ها 11 واحد گریه را پاس می
کرد. تا اینکه با معدل بالا فارغ التحصیل شد و مثل خیلی از فرارمغزی ها
هرگز بر نگشت.
سال ها بعد فارغ التحصیل دانشگاه عشق که به رتبه استادی معرفت رسیده بود را
از بین خاک های فکه پیدا و برای تدریس درس عاشقی و دلدادگی راهی دانشگاه
علمی کردند که روزی با رتبه عالی در آن قبول شده بود و انصراف داده بود.
اما همان دو کودک بیست سال پیش که روزی برای آنان و آینده آن ها جانفشانی
کرده بود جلوی در دانشگاه را گرفته بودند و می گفتند دانشگاه قبرستان نیست،
محل علم و فرهنگ است و نمی گذاشتند استاد وارد دانشگاه شود، همان استادی
که روزی برای آن ها از دانشگاه علم گذشت و امروز همان ها از استاد
میگذرند...
قضیه ای که متأسفانه در دانشگاه شریف در سال 1384 و دانشگاه امیرکبیر در
سال 1387 اتفاق افتاد و به ساحت مقدس شهدای گمنامی که قرار بود در دانشگاه
درس عشق و معرفت بدهند هتک حرمت شد...
روزی امام موسی صدر در یک کلیسا ( یا دانشگاه ) سخنرانی بسیار موثر و جذابی ایراد کرد و همه را مجذوب نمود.
اواخر سخنرانی یک خانم جوان و زیبا که از این توفیق یک عالم مسلمان بسیار
دلخور بود به دوستانش گفت : من می دانم چه طور حالش را بگیرم و ضایعش کنم !
و بلا فاصله پس از پایان سخنرانی در حالیکه همه را متوجه خود کرده بود
جلورفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد .
ایشان طبق عادت دستشان را روی سینه گذاشتند . او هم که منتظر همین بود
پرسید : می خواهید نجس نشوید ؟ ( و به همان موضوعی اشاره کرد که مشکل سو
تفاهم خانم هاست و شبهه دون پایه بودن زنان در دیدگاه اسلام و نجس بودن غیر
مسلمانان و … )
ایشان با زیرکی بلافاصله پاسخ دادند : بل لأُحافظ علی طهارتک ! فرمودند
بلکه بر عکس تو آنقدر با ارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی حریم قدسی و
زنانه تو را می آلاید …
این جواب حکیمانه و عارفانه و عمیق و هوشمندانه نه تنها توطئه او را خنثی
کرد بلکه کار بر عکس شد و جمعیت مسیحی حاضر بیشتر به وجد آمده و به ایشان
ارادت بیشتری پیدا کردند