پیرمردی تو حرم به جوانی گفت سواد ندارم برام زیارتنامه بخوان...
جوان شروع کرد به خوانـدن،سـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع).
جوان پرسیـد:امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
گفت:پــس سلام کن.
مـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت:
السلام علیک یـا حجة بن الحسـن العسکری
جوان لبخند زد:
«و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة»
مبادا امـام زمـان کنارمان باشد و او را نشناسیم..
*اللهم عجل لولیک الفرج*
یکی از نیروهای ابلیس از ماموریت برگشت خوشحال بود.
پرسید: فرمانده! گمراه کردن این ها چه فایده ای دارد؟
ابلیس جواب داد: امام این ها که بیاید عمر ما تمام می شود.
این ها را که غافل می کنیم امامشان دیرتر می آید.
دوباره با کنجکاوی پرسید: این هفته پرونده ها چطور بود؟
ابلیس نگاهی به او انداخت و گفت:
مگر صدای گریه امامشان را نمی شنوی...
میرزا ابوالفضل قهوه چی فرمود:
یک وقت در جمکران در عالم مکاشفه خدمت حضرت رسیدم
حضرت فرمودند:میرزا ابولفضل این همه جمعیت را که می بینی به جمکران امده اند،یک نفر به خاطر من نیامده است
یکی می گوید:اقا جان خانه می خواهم
یکی می گوید:اقا جان لانه می خواهم
یکی می گوید:اقا جان دانه می خواهم
یکی می گوید:زن می خواهم
یکی می گوید:پول می خواهم
یکی می گوید:مریضم
یکی نیست بیاید و بگوید:اقا جان دلم تنگ شده،من امده ام تو را صدا بزنم،فقط تو را می خواهم
کتاب:14گفتار پیرامون ارتباط معنوی با امام زمان(عج)