اللهم عجل لولیک الفرج

مشخصات بلاگ
اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام خدمت خوانندگان عزیز اگر امکان دارد بعد از خواندن هر مطلب حتما نظر بدید.کپی کردن مطالب به شرط یک صلوات.

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چادری ها» ثبت شده است

خونریزی شدیدی داشت . . .
داخل اتاق عمل، دکتر اشاره کرد که چادرم رو در بـیارم
تا راحتتر مجــروح رو جابه جا کنم.
گوشــه ی چادرم رو گرفت و بریده بریــده گفت :
من دارم مـیرم تا تو چــادرت رو در نیاری
چـــادرم در مشتش بود که شهید شـــد . . .

  • سید حمزه قاسمی

تو می توانی روسری نصفه نیمه ات را، هی برداری و دوباره بذاری

می توانی گاهی باد بزنش کنی


می توانی شلواری بپوشی که دمپایش تا صندلت 20 سانتیمتر فاصله داشته باشد


می توانی جوراب هم نپوشی


لاک هم لابد خنک کننده است


بستنی هم لیس بزن روی نیمکت پارک


بوی ادکلنت هم می تواند تا ده متر پشت سرت تعقیبت کند


فرض کن اینها بلد نیستند مثل تو باشند


فرض کن اینها عادت کرده اند به این پارچه ی سیاه در این گرما


فرض کن گرمشان نمی شود


فرض کن تو روشن فکری و اینها امل


آخر تو چه می دانی، چادر ترنم عطر یاس است در فضای غبار آلود دنیا؟!


آخر تو چه می دانی حجاب خنکا به وجود هر دختر می نشاند؟!


تو می توانی خوش باشی به عرق نکردن در دنیا


خنکای بهشت گوارایتان دختران چادری

  • سید حمزه قاسمی

  • سید حمزه قاسمی


در یوسف آباد تهران، خانواده ای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمی کرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره می

رود و زن نیز پس از دادن صبحانة بچه ها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون می رود.

پس از گذشت چند ساعت، بچه ها از بازی خسته شده و شروع به گریه می کنند و تا آمدن مرد به خانه، ناآرامی بچه ها طول می کشد. مرد خانه، سراغ همسر

خود را از بچه ها می گیرد

  • سید حمزه قاسمی


دختر خانم چادری ... فاجعه است !!

دختر خانم چادری که جلوی موهایش را مثل یک تاج خروس بیرون می آورد!

دختر خانم چادری ای که صدای قهقهه اش تا ده تا خانه آن طرف تر می رود !

دختر خانم چادری که تمام اقوام و خویشانش برایش محرم محسوب می شوند!

دختر خانم چادری که با صورت آرایش کرده از خانه بیرون می رود!

دختر خانم چادری ای که توی دانشگاه با پسرای همکلاسی اش بگو و بخند دارد !

دختر خانم چادری ای که حیا نمی کند که توی تاکسی کنار یک پسربنشیند،

... واقعاً فاجعه است!

مادرمون زیر اتیش در، رفت ولی چادرش نیفتاد با این چادر همچین کارایی رو نکنین

  • سید حمزه قاسمی

چگونگی برخورد با ساپورت پوش ها

داشتم از یکی از خیابونهای مرکز شهرمون رد میشدم

دیدم دختر خانومی یه ساپورت پوشیده با یه مانتوی نخی خیلی خیلی راحتی که همه وجناتش پیدا بود

من که یه خانوم بودم خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم، آخه خیلی جلب توجه میکرد…

رفتم جلو و با احترام بهش سلام دادم و روز بخیر گفتم، منو دید گفت…

ها؟! چیه لابد اومدی بگی که این چه وضعشه؟ مگه وکیل وصی مردمی؟

ولی من بهش گفتم که نه باهات کاری ندارم خواستم بپرسم که ساپورت خوشکلی داری خیلی خوش رنگه بهت هم خیلی میاد از کجا گرفتی؟

کم مونده بود شاخ در بیاره با صدای آرومی گفت واقعا، ببخش فکر کردم که شما هم مثل بعضیها میخواهی گیر بدی

گفتم که نه کاری باهات ندارم لباس خوشگلی داری ولی لباس خوشگل رو باید جاهای خوشگل پوشید حیف نیست این لباسهای خوشگل رو برای آدمهای هرزه

نشون بدی اونهایی که دندون برای من و شما تیز کردن؟

  • سید حمزه قاسمی

سلام

نام من چادر است

نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است

روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم


شما از من خوب محفاظت نکردید


از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم


خوب میدانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد


  • سید حمزه قاسمی

بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار زنی بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.

صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت.


اما خواهر باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!


بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور می‌خوای زندگی کن!»


خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:


«من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!»

  • سید حمزه قاسمی



خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟

خانوووووووم… شــماره بدم؟

خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟

خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟

این‌ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می‌شنید!

  • سید حمزه قاسمی


من یه خانواده ای مذهبی دارم اما خودم از اون دخترهای بد حجاب بودم ، از پوششم راضی نبودند خیلی بهم تذکر می دادند (البته اصلا منظورشان چادر نبود) اما من وقتی با اون حالت بد حجاب میرفتم بیرون و همه نگام میکردن اصلا احساس بدی بهم دست نمی داد...
نمی دونم چی شد که تو هفده سالگی یه روز که با یکی از دوستای بد حجاب خودم رفته بودم بیرون متوجه نگاه های بد و هوس آلود مردم به او شدم و اون لحظه از خودم بدم اومد .
 

  • سید حمزه قاسمی