اللهم عجل لولیک الفرج

مشخصات بلاگ
اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام خدمت خوانندگان عزیز اگر امکان دارد بعد از خواندن هر مطلب حتما نظر بدید.کپی کردن مطالب به شرط یک صلوات.

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

  • سید حمزه قاسمی

  • سید حمزه قاسمی

به شاگردم گفتم : چرا بدنت کبوده گفت : فقط دعا کنید پدرم شهید بشه

خشکم زد گفتم :دخترم این چه دعاییه گفت : آخه بابام موجیه

گفتم : خوب ان شاالله خوب میشه عزیزم چرا دعا کنم شهید بشه

گفت : اخه هر وقت موج میگیردش حال خودشو نمی فهمه شروع میکنه منو مادر و برادرم رو کتک میزنه ولی مشگل ما این نیست

گفتم : پس مشگل چیه

گفت بعد اینکه حالش خوب می شه و می فهمه که چه کار کرده شروع میکنه دسته پای هممون رو ماچ می کنه و معذرت خواهی می کنه

آخه ما طاقت نداریم شرمندگی بابامون رو ببینیم

  • سید حمزه قاسمی
  • سید حمزه قاسمی


  • سید حمزه قاسمی


واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.

داوطلب زیاد بود ...

قرعه انداختند.

افتاد بنام یه جوون.

همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!

گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! "

بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.

دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .

جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.

بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.

همه رفتن الا پیرمرد.

گفتند: " بیا! "

گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!

مادرش منتظره! "

بیادش یک صلوات
  • سید حمزه قاسمی

سر دادند که روسری ها نیفتند

روسری ها هم از سرها افتادند!!!

آن روز از سه راهی شهادت گذشتند

امروز در دو راهی عافیت مانده ایم!!

آنجا خدا بود و اخلاص

اینجا

«الذی یوسوس فی صدور الناس»
  • سید حمزه قاسمی

آخرین بار.......
کارنامه اش رو که گرفت ، راه افتاد برود جبهه ....
این چندمین باری بود که می رفت...
همه اومده بودیم دم در...
بابا قرآن کوچیکش رو باز کرد...
صورتش سرخ شد...
احمد رضا رو دوباره بغل کرد و بوسید...
وقتی احمد رضا رفت به بابا گفتم چه آیه ای اومد؟
گفت: آیه ای که ابراهیم پسرش رو می برد برا قربانی
مکث کرد ، دوباره صورتش سرخ شد...
گفت: این بار آخره... بچه ام دیگه بر نمی گرده...
  • سید حمزه قاسمی

همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوید
همت همت مجنون
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر
محاصره تنگ تر شده ...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...
همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان

فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه
کمک می خوایم حاجی .......
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند

داری صدا رو.......
همت همت مجنون.......

  • سید حمزه قاسمی

کرامتی ازشهیدی که بعد از شهادت برگه امتحانی دخترش را امضا کرد!
=======================================

وقتی برنامه امتحانی ثلث دوم رو دادن به بچه ها و خواستن پدرشون امضا کنن ، زهرا صالحی غم دلشو گرفت!آخه باباش شهید شده بود ، وقتی ناراحت میره خونه با دل شکسته به خواب میره و پدر رو توی خواب میبینه ...

بابا ازش میخواد که برگه شو بیاره تا امضا کنه و زهرا این کاررو میکنه وقتی از خواب بیدار میشه و برگه امتحانیشو میبینه متوجه میشه که بابا روی کارنامه نوشته : «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» ...

همان موقع کارنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.

علمای آن زمان(مرحومین آیات عظام مرعشی نجفی و گلپایگانی) صحت ماجرا را تایید می کنند و کارنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.

خصلت مردمی بودن شهید، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن کارنامه امضا شده ، شهید را بهتر می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند.


در آن موقع علما می خواهند که شهید صالحی از آینده جنگ و مملکت بگوید، پدر به خواب مادرم می آید و می گوید: « ما می دانیم ولی اجازه نداریم بگوئیم »


مادر ، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید: سادات (اسم همسر شهید) آیا تو شک داری؟ و مادر با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن شک باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود.

  • سید حمزه قاسمی