در یوسف آباد تهران، خانواده ای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و
همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمی کرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره
می
رود و زن نیز پس از دادن صبحانة بچه ها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون
می رود.
پس از گذشت چند ساعت، بچه ها از بازی خسته شده و شروع به گریه می کنند و تا
آمدن مرد به خانه، ناآرامی بچه ها طول می کشد. مرد خانه، سراغ همسر
خود را از بچه ها می گیرد