سلام
نام من چادر است
نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است
روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم
شما از من خوب محفاظت نکردید
از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم
خوب میدانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد
سلام
نام من چادر است
نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است
روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم
شما از من خوب محفاظت نکردید
از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم
خوب میدانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد
بانوی
باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛
خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندقدار زنی بیحجاب و
اصالتاً عرب بود.
صندوقدار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس
را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت.
اما خواهر باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!
بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا
مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته
که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای
به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به
صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن!»
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار
کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار که از دیدن چهرهٔ
اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:
«من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!»
من یه خانواده ای مذهبی دارم اما خودم از اون دخترهای بد حجاب بودم ، از
پوششم راضی نبودند خیلی بهم تذکر می دادند (البته اصلا منظورشان چادر نبود)
اما من وقتی با اون حالت بد حجاب میرفتم بیرون و همه نگام میکردن اصلا
احساس بدی بهم دست نمی داد...
نمی دونم چی شد که تو هفده سالگی یه روز که با یکی از دوستای بد حجاب خودم
رفته بودم بیرون متوجه نگاه های بد و هوس آلود مردم به او شدم و اون لحظه
از خودم بدم اومد .
فضه کنیز فاطمه زهرا علیهاالسلام بود و در محضر آن بانوى
گرامى پرورش یافت ، مدتها مطالب خود را با آیاتى قرآنى ادا مى نمود.
ابوالقاسم قشیرى از شخصى نقل مى کند:
از کاروانى که عازم مکه بود، فاصله داشتم ،
بانویى را در بیابان دیدم متحیر و نگران است . به نزد او رفتم هر چه از او پرسیدم
با آیه اى از قرآن جوابم را داد.
پرسیدم : تو کیستى ؟
گفت
: وقل سلام فسوف تعلمون (اول سلام بگو آنگاه بپرس .)
بر او سلام کردم و گفتم
:
در اینجا چه مى کنى ؟
گفت
: و من یهدى الله فماله من مضل (فهمیدم
راه را گم کرده است
.)
پرسیدم : از جن هستى یا از انس ؟
جواب داد:
یا بنى آدم خذوا زینتکم (یعنى
از آدمیان هستم .)
گفتم : از کجا مى آیى ؟
پاسخ داد:
ینادون من مکان بعید (فهمیدم که از راه دور مى آید.)
گفتم : کجا مى روى ؟
گفت
: لله على الناس حج البیت (دانستم
قصد مکه را دارد.)
گفتم : چند روز است از کاروان جدا شده اى ؟
گفت
: و لقد خلقنا السموات فى ستته ایام (فهمیدم
که شش روز است .)
گفتم : آیا به غذا میل دارى ؟
گفت
: و ما جعلنا جسدا لا یاکلون الطعام (دانستم
که میل به غذا دارد به او غذا دادم
.)
گفتم : عجله کن و تند بیا.
گفت
: لا یکلف الله نفسا الا وسعها (فهمیدم
خسته است .)
گفتم : حالا که نمى توانى راه بروى بیا با من
سوار شتر شو!
گفت
: لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا (یعنى
سوار شدن مرد و زن نامحرم بر یک مرکب موجب فساد است . به ناچار من پیاده شدم و او
را سوار کردم .)
گفت
: سبحان الله الذى سخر لنا هذا (در
مقابل این نعمت ، خدا را شکر نمود.)
چون به کاروان رسیدیم ، گفتم :
آیا کسى از بستگان شما در کاروان هست ؟
گفت
: یا داود انا جعلناک خلیفة و ما محمد الا رسول
الله . یا یحیى خذ الکتاب . یا موسى انى انا الله (فهمیدم چهار نفر از کسان وى در کاروان هستند
و اسمهایشان داود، موسى ، یحیى و محمد مى باشد. آنها را صدا کردم ، در این وقت
چهار نفر با شتاب به سوى وى دویدند.)
پرسیدم : اینها با تو چه نسبتى دارند؟
در جواب گفت
: المال و البنون زینة الحیواة الدنیا (دانستم
که چهار نفر فرزندان وى هستند.)
هنگامى که آنان نزد مادرشان رسیدند، گفت :
یا ابتى استاجره خیر من استاجرت لقوى امین (متوجه
شدم که به پسرانش مى گوید، به من مزدى بدهند آنان نیز مقدارى پول به من دادند.)
سپس گفت
: والله یضاعف لم یشاء (فهمیدم مى گوید مزدم را زیادتر بدهند، از این
رو مزدم را اضافه کردند.)
از آنان پرسیدم : این زن کیست ؟
پاسخ دادند: این زن مادر ما فضه ، کنیز حضرت
فاطمه زهراست که مدت بیست سال است به جز قرآن سخن نمى گوید.
بحار: ج 43، ص 87. آیات به ترتیب : زخرف 89، زمر 38، اعراف 29، فصلت 44، آل عمران 91 ق 37، انبیا 22، زخرف 12، ص 25، آل عمران 128، مریم 13، طه 11 و 13، کهف 44، قصص 26، بقره 263، حجر 43 و 44.