در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت باطنی متفاوت وجود داشت که او را از همردیفانش جدا می ساخت.
هیچگاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاستهای کاباره(مشروب فروشی)بزند.ماه رمضان را همیشه روزه می گرفت ونماز می خواند یکی از دوستانش می گفت:پدر و مادرش
بسیار انسان های با ایمانی هستند.پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد,مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود.اینها بی تاسیر در اخلاق شاهرخ نبود.
به سادات و روحانیون بسیار احترام می گذاشت,قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت و هرچه پول داشت خرج دیگران می کرد.هر جایی که می رفتیم هزینه ی همه را او می
پرداخت,هیچ فقیری را دست خالی رد نمی کرد,هیچ گاه سیگار نکشید.
فراموش نمی کنم یک بار زمستان بسیار سردی بود.با هم در حال بازگشت به خانه بودیم پیرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و از سرما می لرزید.شاهزخ کاپشن گران
قیمت خودش را در اورد و بهمرد فقیر داد,بعد هم دسته ای اسکناس از جیبش در اورد و به مرد فقیر داد و حرکت کرد.پیر مرد ککه از خوشحالی نمی دانست چه بگوید,مرتب می
گفت:جوون خدا اخرت به خیرت کنه!که عاقبت به خیر هم شد.