شعر...
شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۰۲ ق.ظ
بسم رب الحسین (ع)
بگو به یار ندیدم، صبا که یار خمیدم
ببین ز غصه بریدم ، امید وصل سحر را
نشد به خواب ببینم، جمال یار غمینم
دمی نظاره نشینم، دو چشم خسته و تر را
فراق و درد نداری، بساط گریه و زاری
مرا که به یاد داری، گدای دوره گر را
پی ات به آه و فغانم، به کوچه کوچه روانم
به استخوانم و نانم، کرم سگ دم در را
گهی به سهله روانه، گهی حرم سحرانه
دلم گرفته بهانه، جمال ناز قمر را
ز بس که عهد گسستم، به شام تیره نشستم
تو را ز ساقه شکستم، ز مادر تو کمر را
ز فرط غصه چنینی، همین که خیمه نشینی
دعام کن که ببینی، من و گناه و حذر را