دانشگاه جای شهدا نیست!!!
تازه دانشگاه قبول شده بود. با رتبه عالی. داشت می رفت تا کارهای ثبت نامش
رو انجام بده. توی راه چشمش افتاد به پسر و دختر کوچولوی همسایه که مشغول
بازی های کودکانه خودشون بودن.
یکدفعه صدای از بلند گو ها بلند شد : «توجه! توجه! علامتی که هماکنون
میشنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که حمله
هوایی دشمن نزدیک است. محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید.»
رگ غیرتش ورم کرد. با خودش گفت اگه امروز من برم دانشگاه، کی ازاین دوتا
بچه و بچه های آینده کشورم دفاع کنه؟ کی جلوی دشمن به ایسته تا چشم چپ به
ناموس و خاک وطن نداشته باشه؟
بیخیال دانشگاه علم شد و رفت و در دانشگاه عشق ثبت نام کرد و راهی رشته
شهادت شد. روز ها درس دلدادگی را می گذراند و شب ها 11 واحد گریه را پاس می
کرد. تا اینکه با معدل بالا فارغ التحصیل شد و مثل خیلی از فرارمغزی ها
هرگز بر نگشت.
سال ها بعد فارغ التحصیل دانشگاه عشق که به رتبه استادی معرفت رسیده بود را
از بین خاک های فکه پیدا و برای تدریس درس عاشقی و دلدادگی راهی دانشگاه
علمی کردند که روزی با رتبه عالی در آن قبول شده بود و انصراف داده بود.
اما همان دو کودک بیست سال پیش که روزی برای آنان و آینده آن ها جانفشانی
کرده بود جلوی در دانشگاه را گرفته بودند و می گفتند دانشگاه قبرستان نیست،
محل علم و فرهنگ است و نمی گذاشتند استاد وارد دانشگاه شود، همان استادی
که روزی برای آن ها از دانشگاه علم گذشت و امروز همان ها از استاد
میگذرند...
قضیه ای که متأسفانه در دانشگاه شریف در سال 1384 و دانشگاه امیرکبیر در
سال 1387 اتفاق افتاد و به ساحت مقدس شهدای گمنامی که قرار بود در دانشگاه
درس عشق و معرفت بدهند هتک حرمت شد...