خاطرات شهید سیزده ساله بهنام احمدی
خاطرات شهید سیزده ساله بهنام احمدی
ایت الله خادمی از قول ایت الله درچه ای نقل کرده است که شهید مدرس که بعد از ظهر ها که برای درس و بحث در حوزه ای علمیه حاضر می شد،لباس هایش پر از گل بود.یک روز یکی از شاگردان به موضوع پی برد.معلوم شد که شهید مدرس در ساعات بیکاری در خانه یک فرد نیازمند به خشت زنی و بنایی مشغول بود.
زنه دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به
اتاق خواب سر زد
ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید
بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را
با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد.
بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا ابی بخورد
با کمال تعجب شوهرش را دید که در آشپزخانه نشسته است.
شوهرش گفت سلام عزیزم!
پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند
بهشون اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت کنند
خاطرات شهید حسن باقری
دبیر های دینی کشور جمع شده بودند در مشهد برای سمینار بزرگداشت معلمان دینی،اول پیام شاه و وزیر را خواندند و بعد هم یک تاج گل پای مجسمه رضا خان گذاشتند. همه برای این سمینار رفتند پشت تریبون و سخن گفتند وقتی که نوبت به شهید مطهری رسید رفت پشت تریبون و گفت:دبیران دینی ماهم بت پرست شده اند.
را بگیر و ساکت شو،بگذار شاه کارش را بکند،مرحوم مدرس فرمود:بگذار زیر فرش و برو بگو به رضا شاه که تا دینار ا
خرش خرج نابودی تو خواهد شد.اگر راضی بود که هیچ ام اگر ناراضی بود بیا از همان جا بردار و برو.