اللهم عجل لولیک الفرج

مشخصات بلاگ
اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام خدمت خوانندگان عزیز اگر امکان دارد بعد از خواندن هر مطلب حتما نظر بدید.کپی کردن مطالب به شرط یک صلوات.

۶۹ مطلب با موضوع «مذهبی» ثبت شده است

از خوشگذرونه پرسیدن :

دوکوهه کجاست ؟

گفت : ما بین دوتا کوه میریم اسکی به اونجا میگیم دوکوهه !!!!

از پشت کوهیه پرسیدن :

گفت :ما تابستون پشت یه کوهیم ، زمستون پشت یه کوه به این جاباجایی میگیم : دوکوهه !!!!

اما...........

یه دوکوهه هم هست خیلی باصفاست...........باید بری جنوب ایران...........

از خوشگذرونه پرسیدن :

عشق چیه ؟

گفت : عشق این هفته رو سر جردن سوار کردم !!!!

پشت کوهیه گفت :

عشق من ، دختر مَش مَمَدِ !!!!

اما...........

یه عشق هم هست که زن و بچت بسپاری دست خدا ، خودت بری رو مین...........

از خوشگذرونه پرسیدن :

درد چیه ؟

گفت : یه بار زنبور نیشم زد ، خیلی درد داشت !!!!

پشت کوهیه گفت :

یه بار یه سنگ افتاد روپام درد داشت !!!!

اما...........

یه دردم هست ، که بابات شهید بشه ، تو درس بخونی بری دانشگاه ،

بهت بگن دانشجوی سهمیه ای...........

 

  • سید حمزه قاسمی

حاجی  اخویی

اری تو رو به امام حسین سرت را پایین بنداز

برادر

تو رو خدا سرت را به پایین بنداز نمی توانم به چشمایت نگاه کنم

شرمنده ام شرمنده

ولی حاجی میپرسند شهدا رفتند که چی
که آزادی داشته باشیم؟
رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟
رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟
رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟
حاجی جان ؛ جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !
جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته که به زور پایشان نگهش میدارند))!

  • سید حمزه قاسمی
داد می زد گریه می کرد،می گفت:می خواهم صورت برادرم را ببوسم...
اجازه نمی دادند،

یکی گفت:خواهرش است مگر چه اشکالی دارد؟بگذارید برادرش را ببوسد،

گفتند: نمی شود ...

این شهید سر ندارد ...
  • سید حمزه قاسمی


خیلی حال میده یه بچه خوشگل دنیا بیاری!

خیلی حال میده تو کوچیکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا

و صمیمیتش حرف بزنند!

خیلی حال میده به سنین جوانی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره!

خوشگل،خوشتیپ،شیک...

خیلی حال میده وقتی حرف ِ امام میاد وسط دیگه بی خیال همه چیز بگه

می خوام برم و تو بگی خدا یارت مادر!

ولی از همه اینا باحال تر می دونی چیه؟

اینه که وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخونای پسر خوشتیپتُ

بیارن،کفن ُبگیری سمت آسمون و آروم بگی:

اللهم تقبل منا هذا القلیل ...
  • سید حمزه قاسمی

فضه کنیز فاطمه زهرا علیهاالسلام بود و در محضر آن بانوى گرامى پرورش ‍ یافت ، مدتها مطالب خود را با آیاتى قرآنى ادا مى نمود.
ابوالقاسم قشیرى از شخصى نقل مى کند:
از کاروانى که عازم مکه بود، فاصله داشتم ، بانویى را در بیابان دیدم متحیر و نگران است . به نزد او رفتم هر چه از او پرسیدم با آیه اى از قرآن جوابم را داد.
پرسیدم : تو کیستى ؟
گفت : وقل سلام فسوف تعلمون (اول سلام بگو آنگاه بپرس .)
بر او سلام کردم و گفتم :
در اینجا چه مى کنى ؟
گفت : و من یهدى الله فماله من مضل (فهمیدم راه را گم کرده است .)
پرسیدم : از جن هستى یا از انس ؟
جواب داد: یا بنى آدم خذوا زینتکم (یعنى از آدمیان هستم .)
گفتم : از کجا مى آیى ؟
پاسخ داد: ینادون من مکان بعید (فهمیدم که از راه دور مى آید.)
گفتم : کجا مى روى ؟
گفت : لله على الناس حج البیت (دانستم قصد مکه را دارد.)
گفتم : چند روز است از کاروان جدا شده اى ؟
گفت : و لقد خلقنا السموات فى ستته ایام (فهمیدم که شش روز است .)
گفتم : آیا به غذا میل دارى ؟
گفت : و ما جعلنا جسدا لا یاکلون الطعام (دانستم که میل به غذا دارد به او غذا دادم .)
گفتم : عجله کن و تند بیا.
گفت : لا یکلف الله نفسا الا وسعها (فهمیدم خسته است .)
گفتم : حالا که نمى توانى راه بروى بیا با من سوار شتر شو!
گفت : لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا (یعنى سوار شدن مرد و زن نامحرم بر یک مرکب موجب فساد است . به ناچار من پیاده شدم و او را سوار کردم .)
گفت : سبحان الله الذى سخر لنا هذا (در مقابل این نعمت ، خدا را شکر نمود.)
چون به کاروان رسیدیم ، گفتم :
آیا کسى از بستگان شما در کاروان هست ؟
گفت : یا داود انا جعلناک خلیفة و ما محمد الا رسول الله . یا یحیى خذ الکتاب . یا موسى انى انا الله (فهمیدم چهار نفر از کسان وى در کاروان هستند و اسمهایشان داود، موسى ، یحیى و محمد مى باشد. آنها را صدا کردم ، در این وقت چهار نفر با شتاب به سوى وى دویدند.)
پرسیدم : اینها با تو چه نسبتى دارند؟
در جواب گفت : المال و البنون زینة الحیواة الدنیا (دانستم که چهار نفر فرزندان وى هستند.)
هنگامى که آنان نزد مادرشان رسیدند، گفت :
یا ابتى استاجره خیر من استاجرت لقوى امین (متوجه شدم که به پسرانش مى گوید، به من مزدى بدهند آنان نیز مقدارى پول به من دادند.)
سپس گفت : والله یضاعف لم یشاء (فهمیدم مى گوید مزدم را زیادتر بدهند، از این رو مزدم را اضافه کردند.)
از آنان پرسیدم : این زن کیست ؟
پاسخ دادند: این زن مادر ما فضه ، کنیز حضرت فاطمه زهراست که مدت بیست سال است به جز قرآن سخن نمى گوید.

بحار: ج 43، ص 87. آیات به ترتیب : زخرف 89، زمر 38، اعراف 29، فصلت 44، آل عمران 91 ق 37، انبیا 22، زخرف 12، ص 25، آل عمران 128، مریم 13، طه 11 و 13، کهف 44، قصص 26، بقره 263، حجر 43 و 44.

  • سید حمزه قاسمی

بسم رب الحسین (ع)

بگو به یار ندیدم، صبا که یار خمیدم

ببین ز غصه بریدم ، امید وصل سحر را

نشد به خواب ببینم، جمال یار غمینم

دمی نظاره نشینم، دو چشم خسته و تر را

فراق و درد نداری، بساط گریه و زاری

مرا که به یاد داری، گدای دوره گر را

پی ات به آه و فغانم، به کوچه کوچه روانم

به استخوانم و نانم، کرم سگ دم در را

گهی به سهله روانه، گهی حرم سحرانه

دلم گرفته بهانه، جمال ناز قمر را

ز بس که عهد گسستم، به شام تیره نشستم

تو را ز ساقه شکستم، ز مادر تو کمر را

ز فرط غصه چنینی، همین که خیمه نشینی

دعام کن که ببینی، من و گناه و حذر را

  • سید حمزه قاسمی

توجه                                                                                                     توجه

 

  دنیا دارای دوربین مدار بسته می باشد

 

                 گناه کردن ممنوع

  • سید حمزه قاسمی
        کجایید ای شهیدان خداییی                                          بلا  جویان  دشت  کربلایی

        کجایید ای سبکبالان عاشق                                          پرنده  تر  زمرغان  هوایی

        به فتح خیر و بیت المقدس                                           به حق همت ان سردار بی سر

        به حق خیمه گردان تخریب                                           به  پرواز  علمداران  تخریب

        به فاوآن شهر زهرا وصفایش                                          به حق پرچم سبز رضایش 

        به حق خاک غمگین شلمچه                                         به شب های دل انگیز شلمچه

        به یا زهرای شب های جدایی                                        به حیدر حیدر شب های رهایی

        به  مفقودالاثر  های  زمانه                                            که نیست از بهرشان نام و نشانه

       به  حق  غربت  این  بیقراران                                          همین جا ماندگان این یادگاران

       خداوندا قسم بر این قسم ها                                         بده پایان تو بر فصل ستم ها

       ئبده  اذنی  که  مولامان  بیاید                                        گره  از  عقده  رهبر  گشاید 

      خدایا  تا  ظهور  دولت  یار                                              عزیزم  خامنه ای  را  نگهدار

 

  • سید حمزه قاسمی
دیشب خواب دیدم که برایم اتاقی گرفته اند،اتاقی که نه لامپ داشت،نهپنجره داشت،نهپرده داشت،نه فرشداشت و نه...فقط چهار تا دیوار کوچیک داشت که این دیوار ها،اتاقم را خیلی خیلی کوچیک کرده بودند.تو خواب دیدم که وقتی من رو می خواستن توی اتاقم بزارن من رو خوب شستن و بعد یک پارچه ی سفید که کفن نامدتشت دور من می بستند.
خلاصه من رو گذاشتن توی اتاقم بعد از چند دقیقه دیدم دو نفر دارن سقف اتاقم رو میارن یکم فکر کردم دیدم اگه سقف رو بزارن روی اتاقم چه جوری از اتاقم بام بیرون؟هی می خواستم داد بزنم که سقف رو نذارین اما کفن جلوی دهنم رو گرفته بود.دیدم که روی سقفم نوشتن:
                 بسم الله الرحمن الرحیم
                                                  
                   ارامگاه
                                           
                   سید حمزه قاسمی
طلوع1368/12/9                     غروب1392/6/8
 

        

  به مد پوشان عالم بگویید               که اخرین مد کفن است
  • سید حمزه قاسمی
زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .


هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...

در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.
  • سید حمزه قاسمی