یه روز ۲ نفر داشتن توی دانشگاه با هم صحبت میکردن اولی به دومی گفت:
تو پدرت چیکارست؟
دومی گفت :پدر من مهندس هست و کارش ساخت و سازه . تو پدرت چیکارست؟
اولی ساکت شد و با غرور و کمی غم گفت: پدر من شهید شده …
دومی لبخندی زد و گفت: پس تو با سهمیه اومدی دانشگاه ؟!!!
اولی دلش شکست و بدنش سرد شد و با بُغضی عجیب گفت:
سهمیه ماله خودتون ، بابامو بهم پس بدین!!!
سر کلاس نشسته بود...
استاد می گفت...
تمام عضلات بدن از مغز ما فرمان می گیرد...
اگر ارتباط مغز با دیگر اعضا قطع شود...
دیگر بدن هیچ حرکتی نخواهد داشت...
زد زیر گریه و گفت...
پس چرا بابای من وقتی سرش رفت...!
تا یک دقیقه الله اکبر گفت...!
اشک توی چشم های استاد جمع شد...
گفت...
جبهه و رزمنده های ما...
همه معادله های اهل علم رو به هم زدند...!!!