اللهم عجل لولیک الفرج

مشخصات بلاگ
اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام خدمت خوانندگان عزیز اگر امکان دارد بعد از خواندن هر مطلب حتما نظر بدید.کپی کردن مطالب به شرط یک صلوات.

۶۰ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

  • سید حمزه قاسمی

تــــــــــــــازه مخــفـــفــت که بکنــــــــند

می شــــــوی مــــــــــاه


"میــــم الـــف ه"


محــــــــمد ابـــــــــراهیـــــم همـــــــت ....

  • سید حمزه قاسمی

و ناگهان خبری دردناک آوردند
ز رد پای تو یک مشت خاک آوردند

هنوز باورم این بود باز می‌گردی
برای باورم اما پلاک آوردند

تو زنده بودی و آن ها ز مردنت گفتند
پلاک یخ زده‌ای را ملاک آوردند

از آنچه آه! به جا بود استخوان هایت
برای سرمه‌ی چشمان تاک آوردند

به اشک و آه قسم، میهمان خورشیدی
که از تو خاطره‌ای تابناک آوردند

برای کوچه‌ی بی‌اسم و بی‌نشانی ما
به احترام تو یک اسم پاک آوردند

صدای زنگ درآمد دوباره می‌دانم
ز رد پای تو یک مشت خاک آوردند
  • سید حمزه قاسمی
  • سید حمزه قاسمی

  • سید حمزه قاسمی
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت
رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته
حسیـــن......حسیـــن....حســـین......
طوریکه انگشتش زخم شده !
ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟
گفت:
چون میسر نیست من را کام او ....... عشق بازی میکنم با نام او ......

(خاطره ای از شهید پازوکی)
  • سید حمزه قاسمی

میگویم : بـابـا جون چتـه ؟یه قلپ آب دادیم

زهر مار ندادیمـ کـه اینجوری شاکی شدی

نشسته یکـ گوشه و گریه مےکند ؛

میگوید با هق هق گریه

از رفیق هایش که از تشنـگـی شهید شدند

از این به بعد عهد کرده بود

تا آخر عمر "آبــــــــِ خنــــک" نخورد ...
  • سید حمزه قاسمی

یه روز ۲ نفر داشتن توی دانشگاه با هم صحبت میکردن اولی به دومی گفت: تو پدرت چیکارست؟

دومی گفت :پدر من مهندس هست و کارش ساخت و سازه . تو پدرت چیکارست؟

اولی ساکت شد و با غرور و کمی غم گفت: پدر من شهید شده

دومی لبخندی زد و گفت: پس تو با سهمیه اومدی دانشگاه ؟!!!

اولی دلش شکست و بدنش سرد شد و با بُغضی عجیب گفت:

سهمیه ماله خودتون ، بابامو بهم پس بدین!!!


 

  • سید حمزه قاسمی

سر کلاس نشسته بود...

استاد می گفت...

تمام عضلات بدن از مغز ما فرمان می گیرد...

اگر ارتباط مغز با دیگر اعضا قطع شود...

دیگر بدن هیچ حرکتی نخواهد داشت...

زد زیر گریه و گفت...

پس چرا بابای من وقتی سرش رفت...!

تا یک دقیقه الله اکبر گفت...!

اشک توی چشم های استاد جمع شد...

گفت...

جبهه و رزمنده های ما...

همه معادله های اهل علم رو به هم زدند...!!!

  • سید حمزه قاسمی

به مادرقول داده بود حتما برمی گرده ، وقتی مادر تن بی سر فرزندش رادید
لبخندتلخی زدو گفت :
"
پسرم سرش میرفت قولش نمیرفت."


  • سید حمزه قاسمی