اللهم عجل لولیک الفرج

مشخصات بلاگ
اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام خدمت خوانندگان عزیز اگر امکان دارد بعد از خواندن هر مطلب حتما نظر بدید.کپی کردن مطالب به شرط یک صلوات.

۶۰ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

گفت : مادر جان بیا ناهار بخوریم
پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟
گفت : باقالا پلو با ماهی
با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را میخوریم
و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند
...
چند سال بعد ... والفجر 8 ... درون اروند گم شد ...
...
مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد ...
  • سید حمزه قاسمی

                                                   هوالشهید          

کنار خیابان داشتم با ابراهیم صحبت می کردم. یکهو دیدم صورتش سرخ شد.

ردنگاهش را گرفتم . یک زن بدحجاب کنار کیوسک تلفن ایستاده بود. ابراهیم باناراحتی رویش را برگرداند و با همان ناراحتی گفت :«غیرت شوهرش کجا رفته؟ غیرت پدرش کجا رفته؟غیرت برادرش کجا رفته؟ »

روکرد به آسمان و باحالی پریشان گفت: « خدایا تو خودت شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنه های خلافی را در این مملکت ببینیم. مبادا به خاطر این ها به ما غضب کنی و بلاهای خودت را برسر ما نازل کنی؟»

ساکنان ملک اعظم5 . منزل شهید ابراهیم امیرعباسی . ص 23

 


امام رضا علیه السلام فرمودند: رسول خدا هفت گروه را لعن می کردند؛ یک دسته از انها مردانی هستند که از زنان خود غافل باشند.

مستدرک الوسائل . ج14 . ص291 . بحارالانوار ج76 . ص 116

 

 

  • سید حمزه قاسمی

بسم رب الزهرا و الشهدا ء و الصدیقین

 

دزفول بودیم که زنگ زد و گفت : اگر امکان دارد به تهران بیایید باشماکار دارم.

من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم.

گفت آسایشگاهی که من در آن هستم در طبقه دوم ساختمان است و من میخواهم به طبقه اول منتقل شوم.

تعجب کردم . گفتم: « شما یک سال در این آسایشگاه بیشتر نمی مانی . پس چه دلیلی دارد که می خواهی به طبقه اول بیایی؟»

گفت : « این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است . خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می شناسی از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند.»

مسئول آسایشگاه در حالی که می خندید بالحن خاصی گفت : « آسایشگاه بالا سرقفلی دارد! ولی به روی چشم . او را به طبقه اول منتقل میکنم.»

پرواز تا بی نهایت ص 34 شهید عباس بابایی به روایت ستوان محمدسعیدنیا

 


حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام فرمودند: شمارا برحذر می دارم از نگاه نامحرمان ؛ چرا که بذر شهوت را در قلب انسان می کارد و او را به هر فتنه و فساد دیگری می کشاند.

مستدرک  الوسائل ج 14 ص270 و بحار الانوار ج14 ص 325

  • سید حمزه قاسمی
                                                                                             مظلومانه ترین وصیت نامه                                                         

 

از منطقه که برمی­ گشتیم ، معمولاً هر بار منزل یکی از دوستان دور هم جمع می شدیم و همان جمع­ های دوستانه ای را که در جبهه­ های نبرد داشتیم ، دوباره تشکیل می دادیم.

آن شب هم مثل شب های قبل در منزل یکی از دوستان دور هم بودیم و از هر دری سخنی می راندیم. خیلی از بچه ها بودند شهید پوررکنی ، شهید نجف آبادی و خیلی های دیگر.

در این بین محمود آرام سرش را بالا آورد و گفت : «بچه ها ! من این بار که بروم دیگر بر نمی گردم» . این حرف را که گفت ، باز هم شوخی کردن بچه ها گل کرد.

اما محمود خیلی جدّی دوباره گفت : « بچه ها ! حرفی دارم ! می بینید امروز چقدر با هم دوست و صمیمی هستید؟ سعی کنید همیشه این دوستی و صمیمیت را حفظ کنید.»

می دانم این بار که رفتم دیگر برنمی گردم . اما می خواهم بگویم بعد از شهادتم شما هفته اول و دوم بر مزارم می آیید و دیگر پیدایتان نمی شود تا چهلم . بعد از آن هم می روید و تا سالگرد شهادتم دیگر سراغی از من نمی گیرید و بعد از سالگرد هم دیگر مرا فراموش می کنید.

محمود نفس عمیقی کشید و گفت : «تمام اینها را می بخشم»

اما سفارشی دارم.

« وقتی آن روز فرا رسید و شما از یاد بردید که حوالی شهیدآباد هم رفیقی دارید. هر گاه که خواستید از جاده روبروی گلزار رد شوید و بروید کت برای شنا ، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید. همین.

من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول می کنم. »

راوی : مقامیان                                                                      شهید محمود شهیان زاده 

  • سید حمزه قاسمی
جلسه که تمام شد صیاد صدایم زد و گفت:جلسه ی امروز همش اداری نبود حرف وکار شخصی هم بود.هر چه قدر پای جلسه پول خرج کردین پای من.
  • سید حمزه قاسمی
خرمشهر دست عراقی ها افتاده بود.در هر خانه چند تا عراقی پیدا می شد که یا کمین کرده بودند و یا در حال استراحت کردن بودند. بهنام خودش را خاکی می کرد،موهایش را اشفته میکرد و گریه کنان میگشت،خانه هایی که پر از عراقی بود به خاطر می سپرد.عراقی ها هم که با یک بچه به ظاهر خاکی و نق نقو کاری نداشتند.

خاطرات شهید سیزده ساله بهنام احمدی

  • سید حمزه قاسمی
فرمانده های تیپ هابودند. خرازی،زین الدین،بقایی و ...حرفهای اخر را زدند و شب حمله مشخص شد.حسن شروع کرد به نوحه خواندن،وقتی گفت:شهادت از عسل هم شیرین تر است.هق هقش بلند شد،نشست روی زمین وزانورد ... از اول روضه رفته بود سجده،کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند.سر راکه برداشت تاپتوی سوم خیس شده بود.   

خاطرات شهید حسن باقری

  • سید حمزه قاسمی
هر وقت از سر کار می اومد،یه راست میرفت توی اتاقش روی پتو دراز می کشید.از این پهلو به اون پهلو هر کاری

میکرد اروم نمی گرفت.از بس درد داشت گریه میکرد،میرفتم کنارش میگفتم:مادر بذار پهلوت رو بمالم شاید دردش

اروم بشه. میگفت:نه مادر جان این درد ارث مادرم زهرا(س) است،بذار با همین درد به ارامش برسم.  

                                             

  مادر شهید سید مجتبی علمدار

  • سید حمزه قاسمی
یک دفتر چه کوچک داشت،همیشه هم همراهش بود و به هیچ کس نشون نمی داد. یکبار یواشکی ان را برداشتم ببینم داخلش چه می نویسد،فکرش را می کردم! کارهای توی روزش رانوشته بود، سره کی داد زده! کی را ناراحت کرده! به کی بدهکار است! همه را نوشته بود، ریز ودرشت. نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت همه را صاف کند.                                                

                                                                                                   

  • سید حمزه قاسمی
یک خاطره از زبان همسر شهید محمد ابراهیم همت:
عملیات مسلم بن عقیل(ع) بود.چند شب قبل از عملیات حاجی به خانه امد،مثل همیشه خاکی و خسته.زمستان بود،حاجی هم به خاطر سینوزیت شدیدی که داشت،سرش به شدت درد می کرد.خودش را اماده ی نماز خواندن کرد،گفتم:"حالا یه دوش بگیر،یه لقمه غذا بخور،خسته ای،بعد نماز بخون."نگاه معنی داری به من کرد و گفت:"من این همه خودمو به زحمت انداختم و اومدم خونه که نماز اول وقت بخونم ،حالا تو میگی اول برم غذا بخورم."
یادم می اید انقدر حالش بد بود و در شرایط جسمی بدی به سر می برد که وقتی نمازش را شروع کرد ،کنارش ایستادم تا اگر وسط نماز حالش بد شد و خواست زمین بخورد،بتوانم او را بگیرم.
برایم جالب بود ،با ان حال بد و وضع خراب و سردردی که داشت ،حاضر نشد نماز اول وقت را رها کند و به باقی امور برسد.

جایگاه نماز در زندگی من و تو کجاست؟

  • سید حمزه قاسمی