اللهم عجل لولیک الفرج

مشخصات بلاگ
اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام خدمت خوانندگان عزیز اگر امکان دارد بعد از خواندن هر مطلب حتما نظر بدید.کپی کردن مطالب به شرط یک صلوات.

۶۰ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

در اردیبهشت ماه 1360 فرمانده گردان شد...

درحین عملیات، بیشتر رزمندگان مجروح یا شهید شدند و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده ماندند...

شگفت آنکه همین چند نفر، توانستند 350تن از کماندوهای دشمن را به اسارت بگیرند...

در حین تخلیه اسیران، یکی از افسران عراقی با اصرار خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی شد...

به علت مسائل امنیتی، رزمنده دیگری را به جای فرمانده معرفی کردند، ولی افسر بعثی ناباورانه گفت:

«نه! این نیست. او سوار بر اسبی سفید بود و ما هرچه به سویش تیراندازی کردیم، در او اثری نداشت. من می خواهم او را ببینم...»
  • سید حمزه قاسمی
بچه ها همه دست بکار شدند و شب نشده کار سنگر فرماندهی را تمام کردند،اتفاقاً همان موقع هم محمود از جلسه قرارگاه برگشت، رفت و سنگر را دید،وقتی از داخل سنگر بیرون آمد گفت : اینجا که ناقصه،با تعجب گفتم کجاش ناقصه،گفت برو نگاه کن می بینی ،رفتم و چهار چشمی همه چیز ها رو نگاه کردم،هر چه که لازمه ی یک سنگر فرماندهی است آنجا بود . برگشتم و گفتم :به نظر من که نقصی نداره ، رفت و از داخل ماشینش قابی بیرون آورد و به من داد توی تاریکی شب به دقت نگاه کردم ، دیدم عکس حضرت امام است ، دوزاریم جا افتاد که نقص سنگر چیست ؟ محمود گفت : سنگر فرماندهی که عکس امام نداشته باشه ناقصه .
  • سید حمزه قاسمی

  • سید حمزه قاسمی

 عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است.

عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت.

عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم.. سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره)

گریه اش گرفته بود..

فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:

چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم

  • سید حمزه قاسمی


مصاحبه گر :

ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود
روی زمین افتاد و زمزمه میکرد
دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش
داشت اخرین نفساشو میزد
ازش پرسیدم این لحظات اخر چه حرفی برای مردم داری
با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت میفرستن.عکس روی کمپوت ها رو نکنن
گفتم داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو
با همون طنازی گفت.. آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده …

از خاطرات یک رزمنده

  • سید حمزه قاسمی
صاحب خانه اش گفته بود:" طیبه که به خانه ما آمد ، ما سرمان برهنه بود ، بی حجاب بودیم . این قدر پند و نصیحت کرد و از قران و دعا گفت که ما دیگر یک تار موی مان را نگذاشتیم پیدا شود".
به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دست هایش ، گفته بود :" مرا بکشید ولی چادرم را برندارید" .

شهیده طیبه واعظی دهنوی ، کفش های جامانده در ساحل



  • سید حمزه قاسمی
صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلویزیون عراق گفت:به هر جوجه کلاغ (خلبان) ایرانی که بتواند به 50 مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد.تنها 150 دقیقه پس از این مصاحبه صدام،عباس دوران و حیدریان و علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند.                                                       با این عملیات پاسخ گستاخی صدام داده شد و در حقیقت خود صدام تحقیر شد .
  • سید حمزه قاسمی

در عملیات بیت المقدس [؟] بعد از اینکه 'گردان ابوذر لشکر المهدى (عج)'، 'تپه 185' را فتح کرد، تعداد زیادى اسیر گرفتیم. هوا به قدرى گرم بود که خیل اسرا تا چشمشان به نیروهاى ما مى افتاد به اتفاق مى گفتند: 'ماء'. سر و وضع رقت بارشان فرصت تأمل را از آدم مى گرفت. با آنکه هر کدام از بچه ها بیش از یک قمقمه آب در اختیار نداشتند، اغلب به مولایشان اقتدا کردند و آنها را در اختیار دشمن خود گذاشتند. آبى که واقعا در آن بیابان برهوت، حکم کیمیا را داشت. درد سر ندهم، تا ظهر آن روز آب به ما نرسید. آتش بى وقفه دشمن تردد خودروها را مختل کرده بود. در طول راه که اسرا را به عقب مى بردیم به گندابى رسیدیم که در چاله اى جمع شده بود. برادران از فرط گرمازدگى و عطش از آن نوشیدند. بعضى هم با یاد تشنگى آقا ابى عبدالله (ع) خود را دلدارى و به راه ادامه مى دادند تا عصر آن روز که با فرستادن یک ماشین یخ به دادمان رسیدند.

  • سید حمزه قاسمی
طلبه جوان هر روز می‌رفت دبیرستانها درس انگلیسی می‌داد. پولش هم می‌شد مایه امرار معاش. می‌گفت : این طوری استقلالم بیشتره، نواقص حوزه رو بهتر می‌فهمم و با شجاعت بیشتری می‌تونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می‌کرد. 

***

از بهشتی پرسید؛ روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط این که علم اون رو داشته باشد نه این که تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه. گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی‌ده.

***

صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بودند هشت طبقه است. راننده، بهشتی‌شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.

***

بنی‌صدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. بهشتی می‌گفت: هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه.

  • سید حمزه قاسمی

چند ماه مونده بود به آخرین اعزامش..

می دیدم هر روز داره مابین نمازهاش دو رکعت نماز میخونه.

ازش  پرسیدم:

این چه نمازیه؟

فقط میخندید، می گفت: بعدا بهت میگم..

یک هفته مونده به آخرین اعزامش،

یه روز خوشحال آمد به خونه، دستش یه کاغذ بود.

ازم پرسید:

یادته چندماه پیش از من درباره نماز دو رکعتی هایی که میخوندم سوال کردی؟!

من نذر کرده بودم ، به مدت سه ماه هر روز، مابین نمازهام دو رکعت نماز حاجت بخونم.

خدا هم  نذرم رو قبول کرد، این هم برگه اعزامم به جبهه است.

چند روز بعد قراره به جنوب اعزام بشیم.

من میرم، چندماه بعد بر میگردم  و تو رو هم با خودم میبرم.

چند روز بعد، جعفر رفت و...

ولی هفت سال بعد برگشت ، این بار روی دستهای مردم...

اون قد رعنا و رشید، شده بود به اندازه یه قنداق بچه...

اون قد رعنا و رشید، شده بود چند تا استخون..

  • سید حمزه قاسمی